نعمان بيچاره وقتی كه قضيه را فهميد ، برای اين كه مطلب را حل و رفع
سوء تفاهم كند ، خودش آمد ، ولی جناب پرويز آنقدر عصبانی بود كه مجال
دفاع به او نداد ، گفت : " او را بيندازيد زير
پای فيل " ، او را زير پای فيل انداختند و كشتند .
نعمان چون از قبل اين خطر را احساس میكرد ، زن و بچه و كسان خودش را
به قبيله بنی شيبان - كه قبيله قويی بود - سپرد و در حمايت آنها قرار
داد ، از اين حس عربی كه " مستجير " را پناه میدهند ، استفاده كرد .
پرويز به اين قناعت نكرد كه خود نعمان را كشت ، دستور داد بروند و
تمام اموال و ثروتش را بياورند ، زن و بچهاش را هم به اسارت بياورند ،
مخصوصا آن دختر ايدهآل را هم بياورند .
ولی آن دختر در قبيله بنی شيبان بود قبيله بنی شيبان گفتند : " هرگز
كسی را كه در پناه و جوار ماست تسليم نمیكنيم " لذا ميان ايرانيها و
اعراب جنگ معروف " ذيقار " در گرفت اين جنگ در همين عراق صورت
گرفته است برای اولين بار اعراب شكست فاحشی به ايرانيها دادند هرگز در
تاريخ سابقه نداشت كه ايرانيها از اعراب شكست بخورند اعراب خودشان را
كوچكتر از اين میدانستند كه با ايرانيها بجنگند وقتی كه شكست دادند ،
فهميدند كه میشود با اينها جنگيد و شكستشان داد .
نوشتهاند يك عامل اساسی كه سبب شد اعراب بعد از آنكه مسلمان شدند ،
به ايران حمله كنند و از حمله به ايران بيم نداشته باشند ، جنگ ذيقار
بود ، و اين جنگ را يك عامل جنسی ايجاد كرده بود اگر اين جنگ رخ
نمیداد ، به عقيده اين مورخين اعراب اين جرات را به خود نمیدادند كه به
ايران حمله كنند .
جريان ديگر ، ماجرای معروف آذرميدخت است آذرميدخت يكی از دو دختر
خسرو پرويز است كه پادشاه ايران شد و بسيار زيبا بود پدر رستم فرخزاد از
او خواستگاری كرد .
اينجا تاريخ دو جور میگويد ، يعنی مجهول است ، بعضی میگويند [
آذرميدخت ] گفت كه " من زن تو نمیشوم ولی اگر محرمانه بيايی حاضرم كه
عاشق و معشوق يكديگر باشيم " ، اما بعضی میگويند اصلا به او برخورد ،
مخصوصا [ فرخزاد را ] آورد كه میخواست به دامش بيندازد .
[ آذرميدخت ] آجودان مخصوصی داشت كه وقتی [ فرخزاد ] در نيمه شب آمد
، متوجه شد و او را كشت بعضی میگويند روی حسادت اين كار را كرد و گفت
: " اگر بنا باشد ملكه در اختيار كسی باشد ، چرا در اختيار خودم كه
آجودانش هستم نباشد ؟ تو از خراسان راه افتادهای آمدهای اينجا ؟ ! "
بعضیها كه خواستهاند اين را توجيه كنند ، گفتهاند نه ، به امر خود ملكه
كشت ، وقتی كه كشته شد ، ملكه برای اين كه از خودش دفاع كرده باشد كه
او قصد سوء به من داشت و فردا نگويند كه او عاشقش را بی جهت كشته ،
دستور داد كه جنازه او را دم دروازه به دار كردند برای اين كه به مردم
بگويند اين قصد سوء داشت كه كشته شد ، و مردم نگويند كه با همديگر قرار
محرمانهای داشتند .
رستم فرخزاد از خراسان به قصد حمله به دربار ساسانی و كشتن سرداری كه
پدرش را كشته بود حركت كرد در همين گيرودارها بود كه حمله اعراب
مسلمان شروع شد تازه رستم فرخزاد پدر كشتهای كه پدر كشتگیاش هم به واسطه
يك عامل جنسی بوده ، مامور شد برود از اين سلطنت دفاع كند .
خود اينها نوشتهاند كه اول آمد به مداين و عده زيادی را كشت ، [ بعد
به جنگ اعراب رفت ] و نوشتهاند اگر لشگر مداين با همين رستم كه از
خراسان حركت كرده بود همفكر و هم عقيده بود و
با همديگر به جنگ اعراب میرفتند ، شايد جلوی اعراب را میگرفتند ، ولی
يك جريان عشقی سبب شد كه باز ايرانيها از نظر نيروی نظامی ضعيفتر
بشوند .
ما نظير اين قضايا را در تاريخ زياد میتوانيم پيدا كنيم وقتی كه ما
قائل به اين موضوع نشديم كه همه چيز را عامل اقتصادی میچرخاند ، و شكل
اقتصادی اجتماع كه تغيير بكند همه چيز تغيير میكند ، اين [ مشكل كه اين
گونه قضايا را چگونه میتوان توجيه كرد ] از ميان میرود ، و [ همين طور
است ] وقتی كه ما برای عقيده و ايمان اصالت قائل شديم ، يعنی گفتيم بشر
در عين حال يك موجود عقيدهای و يك موجود ايدهای است و به خاطر عقيده و
ايمانش ، در همه شؤون اجتماعی خود تصرف میكند ، پا روی جاه میگذارد ،
پا روی مال و ثروت میگذارد كه قرآن نقل میكند : " « و يؤثرون علی
انفسهم و لو كان بهم خصاصة »" ( 1 ) .
بنابراين نمیشود به اين استدلال قانع شد كه چون زير بنای اجتماع ، روابط
اقتصادی است و روابط اقتصادی جبرا متغير است و جبرا همه چيز بايد تغيير
كند ، پس همه چيز حتما تغيير میكند .
مساله مهمتر اين است كه عدهای از نويسندگان عرب و مخصوصا دكتر علی
الوردی ( 2 ) در كتابهايش - ظاهرا بيشتر در كتاب
پاورقی :
. 1 حشر / . 9
. 2 نويسنده بسيار شيرين نويس عراقی و از خانوادههای شيعه عراق است
مرحوم آقای امينی چند سال پيش كه ايران بودند ، صحبت او را كه كرديم
گفت خاندانش اصلا شيعه است ولی در عين حال كمونيست است ، يك
كمونيست مسلمان ! يعنی واقعا هم به اسلام اعتقاد دارد هم به كمونيزم ، و
در كتابش كوشش میكند ميان ماركسيسم و اسلام يك نوع سازگاری برقرار كند
كتابهايش خيلی شيرين است . >
مهزلة العقل البشری - اصرار فراوان دارند كه از نظر منطق اسلام و قرآن ،
زير بنای اجتماع ، اقتصاد است و بس او به پارهای از آيات قرآن هم
استدلال میكند كه قرآن میگويد هر جا تغييراتی در جامعهای پيدا شد ، ريشه
اش را بايد در روابط اقتصادی افراد بشر نسبت به يكديگر جستجو كرد .
ان شاء الله ما در جلسهای آن آياتی را كه او ذكر كرده ، میآوريم تا
ببينيم آيا اين استنباطی كه اينها از اسلام كرده اند درست است يا نه ،
يكجانبه چند تا آيه را گرفتهاند و آيات ديگر را مورد غفلت قرار دادهاند
؟ و [ ببينيم كه ] به طور كلی اسلام در گردش تاريخ برای چه عاملهايی
اصالت قائل است ؟
- " ماركس میگويد : زير بنای يك جامعه ، اقتصاد آن جامعه است و
تمام مظاهر اجتماع - از قبيل فرهنگ ، هنر ، مذهب ، سنن ، شكل و قوانين
حكومت - رو بنای آن هستند مقصود او از اقتصاد ، پول و خوردن و پوشيدن
نيست " .
پاورقی :
>
كتاب بسيار شيرينی نوشته به نام وعاظ السلاطين كه ترجمه هم شده است و
يك كتاب اجتماعی است درباره روحانيتی كه از صدر اسلام پيدا شده كه به
عقيده او اينها روحانيت اسلام نيستند ، روحانيت زورمندان و برای توجيه
حكومت زورمندان هستند .
كتاب ديگری نوشته است راجع به نسبيت عقل ، روح مطلب اين است كه
میخواهد عقل و فكر انسان را تابع مسائل اقتصادی بداند ، اسمش را گذاشته
است " مهزلة العقل البشری " " مهزلة " يك اصطلاح سينمايی است ،
همين است كه امروز به آن میگويند كمدی : " كمدی عقل بشر " چند كتاب
ديگر هم نوشته اين دو كتابش را من از اول تا آخر خواندهام كتاب ديگری
هم نوشته به نام الخوارق اللاشعور كه من قسمتی از آن را خواندهام همه
كتابهايش شيرين است .
هر چه كه قابل مبادله باشد .
- " خير ، میگويد : " منافع مادی انسان ، محرك انسان است " منافع
، منحصر به خوردن و پوشيدن نيست ، جلب لذايذ شهوانی ، تامين منافع
خودخواهی و برتری طلبی هم جزو منافع مادی است و كل منافع مادی مطرح است
" .
اين كه ايشان توجيه میكنند كه آنها گفتهاند " منافع مادی " ، نه ،
اين يك توجيهی است كه شما داريد میكنيد .
دو مساله است : يك وقت هست كه آنها مثل همه ماديين عالم میگويند [
اصالت با ماديات است ، و يك وقت هست كه چنين نيست ] اصلا مشخص
مكتب ماركس در ميان ساير ماديون جهان همين است میدانيم كه درباره
انسان كه آيا انسان موجودی است معنوی يا مادی يا هم معنوی و هم مادی ،
يك عده - كه مادی هستند - انسان را موجودی مادی میدانند و برای معنويات
انسان اصالتی قائل نيستند اين اشخاص میگويند آنچه كه خواسته اصلی و هدف
انسان است و انسان به دنبال آنها میرود ، ماديات زندگی است ، كه آنجا
ماديات برمیگردد به بدنيات ، هر چه كه سبب لذتی از لذات بدن بشود به
اين معنا غريزه جنسی هم يك غريزه مادی است .
ولی مشخص مكتب ماركس اين نيست كه تاريخ را مادی میداند ، بلكه اين
است كه تصريح میكند به " اقتصاد " يعنی " خواستههايی كه قابل مبادله
است " ( من تنها خوراك و پوشاك را نگفتم ، خوراك و پوشاك و مركب و
مسكن و برق و تلفن و هر چه كه شما بخواهيد در نظر بگيريد ) ، چيزهايی را
زير بنا قرار میدهد كه
در قلمرو مالكيت و دارايی شخص قرار میگيرد ، آنچه كه در قلمرو مالكيت
قرار میگيرد و آنچه كه دارای ارزش اقتصادی است مشخص مكتب ماركس اين
جهت است ، نه فقط مادی بودن تاريخ مادی بودن تاريخ را غير از ماركس ،
ديگران هم گفته بودند .
اگر شما از گفته های خود ماركس چيزی آورديد كه [ نشان بدهد ] مقصود او
از ماترياليسم تاريخی فقط اقتصاد نيست [ سخن شما قابل قبول است ] من
عرض كردم ( ( اقتصاد " ، كی گفتم تنها خوراك و پوشاك ؟ مقصودم اين
است : " آنچه كه موضوع مالكيت و دارايی واقع میشود " زن و فرزند از
مسائلی است كه جزو دارايی قرار نمیگيرد مسائلی جزو دارايی است كه
مطلوبيتشان برای بشر " مطلوبيت نوعی " باشد ، يعنی انسان " مثل "
اين چيز را میخواهد نه " شخص " آن را چطور ؟ فرض كنيد كه انسان يك
انگشتر طلا میخواهد و خيلی دوست دارد [ كه آن را دارا باشد ] ، ولی
هيچوقت عشق آدمی به شخص اين انگشتر تعلق نمیگيرد ، اگر يك انگشتر
ديگری صد در صد مثل اين پيدا بشود ، برايش تفاوت نمیكند كه اين يكی [
را داشته ] باشد يا آن يكی را ، و اگر انگشتری بهتر از اين پيدا بشود ،
قطعا اين را میدهد و آن را میگيرد يا پارچه و لباس و اتومبيلی كه
میخواهد عشقی كه انسان به اينها دارد ، به نوعشان است [ نه به شخصشان ]
، و در واقع به فايده و اثرشان است .
قهرا همه افراد بشر در اينها علی السويه خواهند بود و اينهاست كه قابل
مبادله خواهد بود : من اين انگشتر را میدهم [ به ] انگشتر ديگری مثل اين
، يا به چيز ديگری كه ارزشی معادل اين داشته باشد و بعد بتوانم با آن ،
يكی ديگر تهيه كنم .
اما هيچوقت آدمی بچه خودش را روی اين حساب دوست
ندارد ، يعنی انسان فقط همان شخص بچه خودش را دوست دارد ، هيچ چيزی
جانشين او نمیشود اگر بروند بچه ديگری را بياورند كه خيلی از بچه او ترگل
تر و رگل تر ، با هوش تر و با نمك تر هم باشد و بگويند : " اين بچه را
بگير ، بچه خودت را به ما بده " میگويد : " من بچه خودم را میخواهم "
اين اسب يا اتومبيل نيست كه وقتی بهترش را آوردند ، عوض كند .
در موضوع عشق هم همين طور است انسان هميشه يك غريزه كلی نسبت به
همسر دارد مردی كه در جستجوی زن است ، عاشق " كلی " است ، و همين طور
زنی كه در جستجوی شوهر است ما خودمان هميشه در باب عشق به اين حرف
میخنديم كه بگويند كسی عاشق كلی طبيعی است ، زيرا آدم نمیتواند عاشق كلی
طبيعی باشد انسان میتواند طالب كلی طبيعی مال باشد ، طالب كلی طبيعی
اتومبيل باشد ، ولی نمیتواند عاشق كلی طبيعی زن باشد داستان آن غلامی
میشود كه اربابش ديد خيلی ناراحت است و مدتی است كه روز به روز لاغرتر
و رنگش زردتر میشود به او گفتند : " آقا به درد اين برس " گفت : "
چه شده " ؟ گفتند : " عاشق شده " او را خواست ، گفت : " قضيه چيست
؟ " شروع كرد به گريه كردن گفت : " دردت را بگو " هی گريه میكرد
آخرش گفت : " عاشق شدهام " گفت : " عاشق كی ؟ " ، گفت : " هر كه
شما مصلحت بدانيد " .
انسان نمیتواند عاشق كسی باشد كه ديگری مصلحت بداند اصلا عشق به "
شخص " تعلق میگيرد ، يعنی حكم يك پيوند مادی را دارد كه بايد شخصش
موجود باشد و ميان اين شخص و آن شخص ، پيوند برقرار بشود به همين دليل
است كه نه زن جزء دارايی
مرد است و نه مرد جزء دارايی زن پيوند شخصی است يك مرد حاضر نيست همه
زنهای دنيا را به او بدهند با زن خودش مبادله كند ، و آن زن هم اگر همه
شوهرهای دنيا را بياورند و به او بگويند هر كدام را میخواهی انتخاب كن
شوهر خودت را بده ، حاضر نيست مبادله كند ، يعنی يك علاقه شخصی ميان
اين زن و اين مرد برقرار میشود ، همين طور كه ميان پدر و فرزند علاقه شخصی
ايجاد میشود هيچكس پدرش را با پدرهای ديگر مردم مبادله نمیكند ، بچهاش
را هم با بچههای ديگر مبادله نمیكند و چون اينها جنبه شخصی و فردی دارد ،
جزء مسائل اقتصادی قرار نمیگيرد ، يعنی با ساير اشياء معاوضه نمیشود پس
غلط است اگر ما بگوييم كه زن جزء مسائل اقتصادی است .
اگر بگوييد ماركس نگفته است " مسائل اقتصادی " ، میگوييم او تمام
گفتههايش پر است از " اقتصاد " ، نمیگويد " ماديات " ، و اگر
میگوييد زن شوهر و پدر و مادر و اينها هم جزء مسائل اقتصادی است ، قطعا
اين طور نيست ، آن وقتی كه زن و شوهر جزء مسائل اقتصادی قرار بگيرند ،
ديگر روح خانوادگی وجود ندارد ، يعنی آن وقتی كه مرد زنش را به حساب
پول در خانه نگه دارد ، يا زن شوهرش را به حساب پول نگهداری كند ، آن
وقت است كه اين خانواده بر اساس روح خانوادگی تشكيل نشده ، بر اساس
روح ديگری تشكيل شده است .
جاه و مقام چطور ؟ آيا ما میتوانيم جاه و مقام را جزو مسائل اقتصادی
بشماريم ؟ در صورتی كه انسان برای جاه و مقام از همه منافع اقتصادی خودش
میگذرد ، يعنی يك عمر زاهدانه زندگی میكند كه مقامش را حفظ كند چقدر از
اين افراد رياكار و
جاه طلب در دنيا بوده اند كه برای اين كه آسيبی به شخصيت اجتماعی شان
وارد نيايد ، برای اين كه كوچكترين تنزلی در مقامی كه در اجتماع دارند
نكنند ، يك عمر لباس ژنده میپوشند ، برای خودشان از همه نعمتهای دنيا
محروميت ايجاد میكنند ، پياده میروند ، نان جو و سركه میخورند برای اين
كه جاه و مقام و عزت و احترامی كه در دلها دارند ، حفظ بشود آيا شما اين
را جزو مسائل اقتصادی میآوريد ؟ بله ، به يك معنا مادی هست ، در مقابل
معنويات يعنی امور خدايی و آخرتی ، اينها خدايی و آخرتی نيست ولی
ماركس كه نمیگويد " امور مادی " ، میگويد " امور اقتصادی " و اينها
قطعا جزو مسائل اقتصادی نيست نه تنها ما ، ديگران - امثال راسل - هم كه
به ماركس ايراد میگيرند ، به همين جور چيزها ايراد میگيرند مفهوم آنها
هم از حرف ماركس اين نبوده كه گفته " منافع مادی " ، والا خود راسل هم
بشر را موجودی مادی میداند ، با اين كه خودش هم بشر را مادی میداند ،
ولی در عين حال نظريه ماركس را قبول ندارد چون او تكيهاش فقط روی مسائل
اقتصادی است ، مسائلی كه جزو دارايی قرار میگيرد ، مسائلی كه قابل
مبادله با جنس و كالای ديگر است ، مسائلی كه میشود با پول آنها را تهيه
كرد ولی محبوبيت و مراد بودن را نمیتوان با پول تهيه كرد ، اينها ديگر
جزو مسائل اقتصادی نيست ، يعنی اينها را نمیشود با پول مبادله كرد ممكن
است انسان مقامی را با پول به دست بياورد ، ولی مبادله نمیشود كرد ،
قابل خريد و فروش نيست .
- " شك نيست كه اقتصاديا امور مادی و اينكه بشر اول میخواهد زنده
باشد ، سر لوحه تمام مطالب ديگر است و باز شكی نيست كه تنها ماده ،
محرك بشر نيست اكثريت بشر در
درجه اول به دنبال ماديات میرود و موضوع " دانش و آزادگی و دين و
مروت - اين همه را بنده درم نتوان كرد " برای عده بسيار معدودی مطرح
شده است افرادی مثل علی ( عليه السلام ) چند تا بيشتر نبودهاند ، ولی
هدف اديان اين است كه به مردم نشان بدهند كه اگر فقط ماديات سرلوحه و
محرك در زندگی باشد ، نتيجهاش اين نكبت و كشتار موجود است ، اگر
سعادت میخواهيد راهش اين است " .
بيان آقای مهندس البته بيان خوبی است ولی جای يك " اما " در آن
هست و آن اين كه اگر نيروی اصلی گرداننده بشر و تاريخ بشر - حتی در
اكثريت - امور مادی باشد ، به عقيده اينها بشر به حكم جبر كشيده میشود ،
و لهذا اينها در اين مسائل ، جبری هم هستند گو اينكه كوشش میكنند كه
اختيار بشر را حفظ كنند ، ولی منطقشان به گونهای است كه به جبر كشيده
میشود .
اديان در مقابل اين جبر چه میتوانند بگويند و چگونه میتوانند مؤثر واقع
شوند ؟ اين مثل اين است كه اديان به بشر بگويند : " ای بشر ! هر چه به
سرت میآيد ، از اين شكم و از اين گرسنگی است ، گرسنه نباش ، راحت
میشوی " آيا آدم میتواند گرسنه نباشد ؟ به حكم جبر طبيعت ، آدم گرسنه
میشود ، وقتی هم گرسنه شد ، به حكم جبر دنبال نان میرود ، برای اين كه
دنبال نان برود ، تنازع بقا هم در میگيرد اين يك جبر است .
اگر در وجود انسان غرايز ديگری نباشد كه اديان بخواهند با گفتههای خود
انگشت روی آنها بگذارند ، آن غرايز را زنده و كنترل كنند ، گفته اديان
بی اثر و بی فايده است اديان هم كه نقش اساسی خودشان را اجرا كرده و به
قول شما گفتهاند :
" دانش و آزادگی و دين و مروت - اين همه را بنده درم نتوان كرد " و
عواقبش را هم به بشر نشان دادهاند ، برای اين بوده كه بر خلاف اعتقاد
كسانی كه میگفتند بشر تابع منافع آنیاش است و در مقابل منافع آنی كاری
نمیشود كرد حسی هم در بشر وجود دارد كه میگويد : " راست میگويد ، آيا
انسان همه چيز را بايد فدای پول كند ؟ " يك چنين حسی هم در بشر هست كه
انبيا میخواهند آن را زنده كنند ، نه اين كه اين حس وجود ندارد الا در
چند نفری مثل علی بن ابيطالب ، و انبيا میخواهند از همان غرايز مادی بشر
به نفع " دانش و آزادگی و دين و مروت " استفاده كنند در اين صورت به
اصطلاح مشت به سندان زدن و آب در غربال كردن است و فايده ندارد .
- " انبياء میآيند آن نيرويی را كه تحت الشعاع غرايز مادی قرار گرفته
زنده كنند " .
درست است ، قبول دارم ، آن شك ندارد انبيا آمدهاند كه به تعبير قرآن
نقاط خاموش شده فطرت انسان را زنده كنند ، و به تعبير اميرالمؤمنين :
" « فبعث فيهم رسله و واتر اليهم انبياءه ليستادوهم ميثاق فطرته » " (
1 ) وفای به آن پيمانهايی را كه در فطرت بشر هست ، بخواهند پس در وجود
بشر بايد چنين نيرويی باشد ، و واقعا هم همين طور است .
مثلا اگر در انسان غريزه شعر و زيبايیای كه از شعر احساس میكند نبود ،
آيا امكان داشت كه چند نفر مثل سعدی و
پاورقی :
. 1 نهجالبلاغه ، خطبه . 1
مولوی و حافظ و اين قدر بر جامعه حكومت كنند ؟ عليرغم همه تكفيرها ،
تفسيقها ، با انبر گرفتن مثنوی و اين حرفها ، باز مثنوی شخصيت خودش را
حفظ كرده و باقی مانده ، چرا ؟ برای اين كه يك پيوندی با روح بشر دارد ،
زيباست ، نغز است و بشر نمیتواند در مقابل نغز و زيبا و انديشه عالی بی
تفاوت باشد مثنوی را انسان به خاطر منافع اقتصادی نمیخواهد ، به خاطر
همان حس میخواهد ، به خاطر خضوعی كه در مقابل انديشههای عالی ،
انديشههای نغز ، انديشههای زيبا دارد همان خضوع فكری سبب میشود كه اين
مثنوی هر سال چاپ شود و دائما شرح بر آن بنويسند .
دين هم همين طور است پيغمبر اسلام يك يتيم بيشتر نبود ، يتيمی كه
خويشاوندان خودش هم در درجه اول با او مخالف بودند عوامل زمان پيغمبر
را هر چه توجيه بكنيد ، اين عوامل در ظرف چند سال به كلی دگرگون شد ،
اوضاع زمان خلفای صدر اول دگرگون شد ، اوضاع زمان بنی اميه دگرگون شد ،
اوضاع زمان بنی العباس دگرگون شد ، هزاران جريان ديگر پيدا شد ، عصبيتها
از بين رفت ، طبقهای رفت ، طبقهای رو آمد ، ملتی رو بود زير رفت ،
ملتی زير بود رو آمد ، ملت سومی آمد ، ولی در تمام اين جريانها قرآن و
اسلام خودش را حفظ كرده ، يعنی اين كشتی در وسط اينهمه جزر و مدهای بزرگ
، خودش را نگه داشته [ زيرا ] اصالت دارد ، يك پيوند خاصی با روح بشر
دارد معنای " « انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون »" ( 1 ) اين
نيست كه ما [ قرآن را ] به زور جبرئيل میآوريم و به زور نگهش میداريم ،
هی جامعه میخواهد آن را طرد كند ، ما به زور تامينش میكنيم ،
پاورقی :
. 1 حجر / . 9
[ بلكه معنايش اين است كه ] ما قرآن را حفظ میكنيم چون سنت ما او را
حفظ میكند ، سنت ما اين است كه هر چيزی كه با نياز و فطرت بشر سر و
كار داشته باشد ، خود فطرت و نياز درونی بشر ، ضامن حفظ و بقای آن است
، و لهذا اينهمه جزر و مدها و اينهمه كهنه و نوهايی كه در تاريخ پيدا شده
، اين كتاب خودش را حفظ كرده و جوانههای نوزده شما میبينيد در فلان گوشه
اروپا يا افريقا باز فلان متفكر پيدا شد ، راجع به قرآن چنين گفت ،
مسلمان شد ، چنين شد ، چنان شد اين نشان میدهد كه يك جاذبه خاصی ميان
قرآن و روح بشر وجود دارد تدريجا هم هی صيد میكند ، اگر يك عده به علل
خاصی رابطهشان با آن قطع میشود ، باز يك عده ديگر از جای ديگر كشيده
میشوند .
- فرموديد " انسان جاهطلبی را برای خود جاهطلبی میخواهد " اتفاقا
انسان جاهطلبی و مقام را برای مزايا و عوارضش میخواهد كجا هستند آنهايی
كه میگوييد " زاهد بودند و اعتقادی نداشتند و ريا كردند و همه عمر را به
ناراحتی گذراندند " ؟ خيلی كم میبينيد كه كسی هيچ اعتقادی نداشته باشد ،
بعد برای مقامی كه هيچ چيز ندارد فعاليت كند اگر بداند كه از پستی كه به
او میدهند ، هيچ استفادهای نمیتواند بكند ، مسلم ، دنبالش نمیرود اگر
افرادی مثل گاندی را میبينيد ، نمیتوانيد بگوييد كه معنويت و اعتقادی
ندارند شما پيدا كنيد كسی را كه هيچ اعتقادی نداشت و بعد دنبال مقام
رفت و هيچ سوء استفاده هم نكرد " .
نهرو چگونه است ؟ من گاندی را نمیگويم ، نهرو را میگويم آقای نهرو اگر
دنبال كار ديگری میرفت بيشتر پول
در میآورد يا [ وقتی كه ] اين پست را داشت ؟ او مسلم اين پست را
میخواست ، به خاطر همين پست هم میخواست ، چون به خدا كه اعتقاد نداشت
و برای آخرت كار نمیكرد .
يكی از اين دو امر در كار است : يا واقعا نهرو آدمی بود صلح خواه و
انسان دوست و به خاطر يك عاطفه انسانی فعاليت میكرد - كه خودش دليل
ديگری است بر رد نظريه ماركسيستها ، ما معتقديم وجدان انسانی و عواطف
عالی انسانی گاهی منهای جاهطلبی ، منهای عامل جنسی ، منهای اقتصاد ،
فعاليت دارد - [ و يا خواهان جاه و مقام بود ، به عبارت ديگر ] برای
نهرو يكی از اين دو توجيه را بايد كرد : يا عامل محرك او فقط نيروی
عاطفه انسانیاش بود ، عصبيت بود ، واقعا آدمی بود كه هند را میپرستيد ،
هنديها را دوست داشت و به سرنوشت مردم هند علاقهمند بود ، كه خودش
امری است غير اقتصادی ، و يا آدمی بود فردی و جاه و مقام را میخواست ،
والا در دنيا كدام كار را اگر نهرو میگرفت ، پولش بيشتر از اين نبود ؟
يك كار پر زحمت و پر درد و رنجی كه قطعا او را از تنعمهای مادی دنيا (
به آن معنی اقتصادی ) محروم میكرد و از دنيا به اين راضی بود كه اسمش
اين باشد كه در راس يك مملكت چهارصد ميليونی مثل هند قرار گرفته و
نامش برای هميشه در تاريخ باقی میماند، و امثال اين در تاريخ زياد است.
نظرات شما عزیزان: